احسان خزاعی | شهرآرانیوز؛ اول. این یک نقد تئاتر نیست؛ صرفا روایتی از یک نمایش است که گاه با نظر من در میآمیزد و بناست شرح مختصر یک اجرا باشد که در تماشاخانه استاد نوری مشهد، این شب ها بر روی صحنه است.
روایت تجربه ای که شاید با بسیاری از شما که این نوشته را می خوانید در آن مشترک باشم و چه بسا که این مرقومه باعث شود در آینده با شما در این باب به اشتراک برسم.
دو. ملک الشعرای بهار بر گردن هنر و ادبیات این سرزمین و نه تنها خراسان و مشهد، حق سترگی دارد و اینکه نمایشی با محوریت او در شهر زادگاهش بر صحنه برود، شاید بسیار پیش از این باید به انجام میرسید.
از این منظر، اجرای نمایش مرغ سحر به نویسندگی آرش خیرآبادی و کارگردانی رضا حسینی، کاری است قابل احترام و این امید را زنده می کند که شاید ازین پس، بیشتر شاهد اجرای نمایش هایی با این دست موضوعات بر صحنه تماشاخانه های شهر باشیم.
سه. به نظرم لازم است اینجا این نکته مهم را یادآوری کنیم که آثار نمایشی مبتنی بر زندگی شخصیت ها یا رویدادهای تاریخی، مستند محسوب نمی شود و از این حیث همه آنچه در دل آن روایت می شود، مستند بر اتفاقات تاریخی نیست و خالق اثر برای دراماتیزه کردن نمایش، خرده پیرنگ هایی را به ضرورت به کار می برد و چه بسا گاه تقدم و تاخر رویدادهای تاریخی را، فراخور آنچه داستان به آن نیاز دارد، جا بجا کند. البته شرط چنین کاری این است که تحریفی در رویدادهای تاریخی صورت نگیرد و واقعیتی، قلب نشود.
چهار. مرغ سحر تمام زندگی محمدتقی بهار را روایت نمیکند که برعکس، به ظاهر کوشیده است سراغ برشهای مهم زندگی او برود. از جمله دوستانش، همسرانش و فعالیتهای سیاسیاش و شوربختانه آنچه کمتر به آن پرداخته شده است، وجهه ادبی اوست.
چه اینکه نیک میدانیم ماندگاری نام بهار بیش از فعالیتهای سیاسی او، وامدار جایگاه او در تاریخ ادبیات ایران است. این اشاره به مهمترین وجه زندگی بهار چنان کم است که اگر نبود اشارههای کوتاه و گاه و بیگاه در دل نمایش به فعالیت ادبی او و اجرای یکی دو تصنیف سروده ملکالشعرای بهار، اگر کسی بهار را پیش از این نشناسد، شاید گمان میکرد به تماشای روایت زندگی یک سیاستمدار نشسته است.
پنج. و اما اجرا؛ فکر میکنم سه چیز به اجرای مرغ سحر لطمه زده بود. نخست سبک چینش صحنه که در آن مجموعه بازیگران با حضور دائمی بر روی صحنه و نشستن بر روی صندلیهایی که تنها یک ردیف آن رو به تماشاگر داشت و دو ردیف دیگر، در دو سوی صحنه، رو در روی یکدیگر نشسته بودند. این اتفاق سبب شده بود که تماشاگران مستقر در صندلیهای کناری، در تمام طول اجرا بازیگران را به صورت نیم رخ ببینند و حتی به دلیل ماسکه شدن، بازیگران نشسته بر صندلیهای انتهایی دو ردیف رو به روی هم را نبینند و این برقراری ارتباط با آن بازیگران را برای تماشاگر دچار مشکل میکرد.
نکته دیگر، ظاهر برخی بازیگران بود که نه تنها تناسبی با شخصیت مورد نظر نداشت که گاه، بیش از حد توی ذوق میزد. مثال اغراق آمیز این ناهمگونی، بازیگر نقش میرزاده عشقی است که موهای بسیار بلند و فرفری دارد و آن را با کش بسته است. ظاهری که با هر میزان از انعطاف، نمیشود پذیرفت بازیگر نقش میرزاده عشقی در سالهای ابتدایی قرن گذشته است. بازیگر نقش سیدحسن مدرس نیز کم و بیش چنین وضعیتی داشت و هر چند موهای بلند او را به شیوهای جمع کرده بودند که چندان به چشم نمیآمد اما استفاده از عرقچین به جای عمامه، نکته دیگری بود که جلب توجه میکرد.
اما مهمترین مساله نمایش مرغ سحر به باور من، ریتم کند و تمپوی پایین کار بود به حدی که اغراق نیست اگر بگویم گاه تصنیف خوانی گروه کر، فضا را عوض میکرد و کمی حال و هوای نمایش را تغییر میداد. با اینهمه اما معتقدم مرغ سحر به دلیل دغدغهمندی برای پرداختن به یکی از شخصیتهای ماندگار این سرزمین، با همه فراز و فرودهایی که به بخشی از آن پرداختم، اثر محترمی است که میتوان به تماشای آن نشست.